محمد مامانمحمد مامان، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

هدیه خدا، پسرکی از بهشت

روز آخر کاری

امروز دوشنبه  27 مهرماهه روز اخری که میرم سرکار .... خیلی زود وابسته میشم و خیلی دیر دل میکنم با اینکه دیگه سرکار اومدن برام سخت شده ولی دلم میگیره که نیام سرکار  دلم برا همکارام تنگ میشه طبق اخرین تاریخ خانم دکتر 33 روز دیگه به تولدت مونده 33 روز از 279 روز  انتظار تو از بعد از تاسوعا و عاشورا میرم تهران پیش مامانی و بابایی   تا بابات خیالش راحت باشه که به بیمارستان و دکتر نزدیکم خیلی بزرگ شدی ... دیگه اون نقطه 2 میلیمتری که بعد از دو هفته 21 میلیمتر شدو دنیا رو بهم داد نیستی الان یه وروجک بالای 40 سانت قد هستی که هر روز شکم مامانت رو با لگدهای و حرکتای قشنگت نوازش میکنی یه وقتا زیر پوست دلم سفت م...
27 مهر 1394

ماه هشتم

من که حسابی این روزها و ماهها رو قاطی کردم با هم هر کی ازم میپرسه چند ماهته میگم نمیدونم     فقط میدونم که یه ماه و نیم مونده تا اخرش   اینم از محاسبات یه مامان ریاضی خونده این روزها درگیری ذهنی ما فقط قند خون و کنترلشه که الحمدلله تحت کنترله و تا یه کم تو خوردن زیاده روی میکنم سریع با پیاده روی جبرانش میکنم کارای زیادی دارم و باید تو این دو هفته تمومش کنم ایشالا از 2 ابان میرم تهران پیش مامان اینا ... فقط بدیش اینه که بابا هادی تنها میمونه     و من دلتنگ   از اخر این هفته محرم شروع میشه من به خاطر تو نمیتونم زیاد تو مراسم شرکت کنم خیلی دوستت دارم بیصبرانه منتظر 1 آذر هستم تا زو...
18 مهر 1394

روزهای باقیمانده

سلام پسر 32 هفته ای من 227 روز از کنار هم بودنمون داره میگذره و من دارم به روزهای رسیدن به تو نزدیک میشم دیگه سختی راه داره خودشو به من نشون میده و من با لذت این سختی ها رو تحمل میکنم دیروز که عمه ات داشت از سخت خوابیدن و جابه جا شدنش در طول شب میگفت من بهش گفتم ولی من اینجوری نیستم و تا صبح راحت میخوابم اون شب خونه بابایی حسین پدرم درومد و همه حرفای عمه ات رو تجربه کردم البته تقصیر تو نبود   خوابیدن به یه سمت پاهای ادم رو سر میکنه و در د میاره ساعت 5.5 صبح بود که دیگه بلند شدم نشستم و سرم رو گذاشتم رو پشتی تا نشسته بخوابم اما اشکال نداره .. تو باشی ... سالم باشی ... بابات باشه .. همه این روزها میگذره   ا...
11 مهر 1394
1